رسیده وا نرسیده اعلام شد وخیزین بیایین پایین نهار که اگه دیر کنین دیگه از نهار خبری نیست. بعدی نهار یک ساعتی خیری سرمون استراحت داشتیم آ بعدش توو سالن اجتماعاتی هتل یکی از خدام فرهیخته ی حرم رضوی اومده بودن برامون هم از کرامات آقا می گفتن و هم از آداب زیارت. جلسه ی خوبی بود ولی من شرمنده خودم شدم چون نصفشا خواب بودم.
بعد از ظهر ظاهرا برای نماز مغرب و عشا فقط برنامه حرم و زیارت داشتیم. و البته بعد از اونم مسابقه دارت (جام آیه های تمدن) بروبچای اصفهان اتاقی 64 امتیازشون بدکی نشد ولی بروبچای 62 کارشون خب بود آ به فینال رسیدن.
تخته دارتا برای اینکه دیوار کمتر سوراخ بشد چسبونده بودن به تابلو برقی طبقه. خب اینم تنها راهی بود که به مخی این جماعت میرسید.
اما شبی 4شنبه بود آ اونا که دلشون همیشه جمکرانی بود الآن دلشون پر می کشید برا آرامشی که گوشه ی رواقی امام رضاشون می تونستن بچشن.
یکیشون داشت زمزمه میکرد:
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت ؟ / تا به کی بازیچه بودن توی دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد / یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار / خسته از این زندگی با غصه های بی شمار
به حال آ احوالشون حسودیم شد ولی خب چیکار کنم ...من دو روز بود نخوابیده بودم آ دیگه مخم داشت تاب ور میداشت . دیگه بیشتر از این بیخوابی را تحمل نداشت.
خلاصه ، بروبچا ماوَم مربیشونا راضی کردن تا برای نمازی صبح برن زیارت.منم به شرطی که توو دعاواشون یک خط درمیون مربیشونا دعا کنن اجازه بششون دادم.